تب ِماه

هرشب ستاره ای به زمین می کشند و باز ... این آسمان غم زده غرق ستاره هاست

تب ِماه

هرشب ستاره ای به زمین می کشند و باز ... این آسمان غم زده غرق ستاره هاست

دست بردار ...

دست از دلم بردار ! کار دارم ! باید بروم با درخت های خیابان ولیعصر عکس یادگاری بیندازم . عکس یادگاری برای گواهی فوت لازم است . نمی دانستی ؟! باور کن ! باید سندی داشته باشیم تا ثابت شود کمی زنده بوده ایم . و بعدش مُهر قرمز و پانچ ! ...

لعنتی ! بچه که بودم پانچ شگفت انگیز ترین اختراع بشر بود . برگه های کاهی روزنامه های زنده باد_مرده باد و قطعنامه های شش و نُه دار ؛ گردالی های یک اندازه ای می شدند و مثل نقل پخش می شدند وسط عروس و داماد بازی ِ ما . هیچ وقت یاد نگرفتیم کِل بکشیم . وسط تمرین ِ لی لی لی لی , بلند گوی زمخت مسجد از دستمان کلافه می شد و آژیر قرمز می کشید . ما خفه می شدیم . عروسی نکرده بیوه می شدیم . عروسک ها مان بی بابا می شدند . زیر پله و وسط خاک و آوار و شیون و شب ادراری و سلطان و شبان ِ سیاه و سفید و هاچ ِ بی مادر و بچه های کوه آلپ ِ در به در ؛ قد می کشیدیم .

آن قدر تند و دستپاچه قد کشیدیم که نفهمیدیم چطور شد !؟ آخر هم کِل کشیدن را یاد نگرفتیم . از مُهر قرمز و شناسنامه ی پانچ شده متنفر شدیم ... مرگ بر پانچ !


دست از سرم بردار ! کار دارم ! باید بروم کپه ی مرگم را بگذارم و خواب ببینم بابا دست هاش را از توی خواب دراز می کند و به زور می قاپمشان . سرد است . نمی دانم چند درجه زیر صفر ِ زندگی ... !؟

اخم می کند که : دیدی گفتم ؟ می خندم که : نه ! چیزی نیست . چیزی نیست . باید بیدار شوم و بدوم و اکسیدان و رنگ شماره ی اِن هفت بخرم و موهایم را مشکی کنم و زیر باد گرم سشوار دوباره خوابم ببرد و روبروی چشم هایش چرخ بزنم که : ببین ! پیر نشدم . پیر نشدم . باز هم به خوابم بیا ! خب ؟


دست بردار ! کار دارم ! مداد سیاهم را گم کرده ام . باید یک عالم کاغذ سفید دور خودم بچینم و هی نگاهشان کنم که یعنی : نوشتم ! نقطه . ته خط ! بعد کاغذهای سیاه شده را دسته کنم و بیندازم روی کولم و ببرم همان انتشاراتی که پروانه اش را با بال های مصلوب قاب کرده اند به دیوار .

یهودای نشسته پشت میز می گوید : اینها سفیدند خواهرم ! نمی شود چاپ کرد ! ... از بوی گلاب کلماتش دلم آشوب می شود . بالا می آورم روی برگه ها که یعنی : من خواهر تو نیستم ! می گوید : استغفرالله ... ! برگه های سفید , استفراغ , حاملگی نامشروع ... .

"عمار,عمار - حیدر" اش را می گذارد توی پهلوی چپم . آه نمی کشم . بچه سقط می شود و ... تمام !


________________________

پ.ن :

بویینگگگ ! سیم سُل پاره شد ! می خواستم بزنم : " ... ناله سر مکن !  " ... نشد !